كنارِ تو مي گذارنم ، همان روزگاري كه وقتي ازتو دور باشم ، ساعت هايش مي ايستند تا روزگار با من دُولا ، پَهنا حساب كند ،
با حضورت به توان مي رسم ،
زير چتر راديكال برايت خانه
اي مي سازم تا هجوم اعداد
منفي تورا از من كسر نكنند .
#سپهر_عسگري
اگر از تو دل نميبرم ،
نه اينكه نمي خواهم ،
نه... چاقوي احساسم كند شده ،
اما تا مي خواستم از نو شروع كنم....
باد خيالت حواسم را ربود .
#شعرآزاد
#سپهر_عسگري
#هايكو
حسي شبيه غم ،
بويي شبيه تو و خانه پر از شمعداني منتظر ...!!!
و من در قامت انتظار ،
چشم دوختم با هر سر نخي كه خبر از تو ميداد...!!!
ديگر .....سر روي شانه ي تنهايي گذاشتن كافيست ،
ديگر كافيست يتيم ماندن عشـــق ،
كمي نزديكتر بيا ،
فقط كمي آشنا باش فقط كمي .
#سپهر_عسگري
قصه ي من و تو ، هميشه با بودِ من و نبودِ تو آغاز مي شود،
بيا و اين داستان كوتاه را به رمّان بلندِ چند جلدي ببخش ،
تمام شعرهايم ، تمام كلمات آواره در چركنويس ،بدنبال حضورت بي تابند
#سپهر_عسگري
تاكسيدرميِ احساس ،
حال عجيبيست ،
دچارش كه باشي ،
روز هاي هفته دست به يكي ميكنند
و هفت بار غروب جمعه به خوردت مي دهند .
#سپهر_عسگري
در شهري كه عقاب ها به دست لاشخور ها ميميرند ؛
دنيا اگر هزار بار مرگت را تسبيح كند،باز هم نمي گذارم
زمين پتوي سنگي برويت بكشد....، نترس ....،
مرگ تنها وقفه اي ابلهانه است ، شبيه صدايي كه از
تصوير جا مانده ؛صدايي كه ميدود تا لبهاي تصوير خاك گرفته اش
را دوباره از آنِ خود كند .
#سپهر_عسگري
در انتظار تحسين جادهها
دگرديسي فرشته اي به نام شيطان
غلتيدن، در مآمن با
صفاي عشاير،تخيلات گستاخ و خود مختارو اين ذهـــن هرزه
در انتظار كودتاهمه در
قامت يك ميزبان برايم كلاه از سر برمي دارند.
غرش فعل بعيد ميان افعال ماضيو وحشت فعل «بودن«در ميان فضاي غبارآلود
تــــــــــــنهايي.مسيرها پر از فاصله
فاصلهها لبريز از تنهايـــي
تنهايي از جنس نرسيدن
نرسيدن به آغوش عــادت
#سپهر_عسگري